آلبرتو در حالی که سالوا با او سوار می شد، درباره راکل صحبت کرد. آلبرتو فکر می کرد که او حتی پس از جدایی آنها بسیار خوب است. سالوا به او گفت که راکل زن خارقالعادهای است و آلبرتو نیز موافقت کرد. آلبرتو بهترین را برای راکل و دخترش می خواست. تا زمانی که آنها خوب بودند، او احساس خوبی داشت.